سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوید
بارالها! به عزّت و جلالت سوگند، چنان تو را دوست دارم که شیرینی آن، در دلم استوار گشته است . هرگز جان های کسانی که تو را به یگانگی می پرستند، به این باور نمی رسند که تو دوستانت را دشمن می داری. [امام علی علیه السلام ـ در نیایشش ـ]

نوشته شده توسط:   نوید نوری  

پنج شنبه 89 آذر 4  7:13 عصر

غروب که برمی گشتیم، خواهر دوستم عاشق دوست ِ دیگرم بود و خواهر من عاشق هیچ کدام نبود و دوستم عاشق خواهرم بود و دوست ِ دیگرم عاشق خواهر دیگرم بود و خواهر او که پهلوی من نشسته بود دیگر سوگند یاد کرده بود که عاشق نشود، اما مینمایاند که دلش می خواهد دوست ِ دیگرم عاشقش شود.او که پهلوی من نشسته بود و اکنون در برگشتن باز پهلوی من بود، خاموش بود، همچنان خاموش بود و تنها کسی بود که نگفته بود و ندانسته بودند عاشق کیست و من اکنون عاشق او شده بودم و هیچ یک از ما بیش از سیزده سال نداشت .                             

                                                                                                       ابراهیم گلستان


 

نوشته شده توسط:   نوید نوری  

سه شنبه 89 شهریور 2  8:51 عصر
سلام خوشحال می شم http://2.cinema7.net/thread2231.html#post12059 اینجابیاید و نظر بدید
 

نوشته شده توسط:   نوید نوری  

دوشنبه 89 خرداد 3  7:4 عصر

 

نوشته شده توسط:   نوید نوری  

جمعه 89 اردیبهشت 24  9:32 عصر
اشک رازی است
لبخند رازی است
عشق رازی
است
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان ه ببینی
با چیزی چنان که بدانی
...

من درد مشترکم
مرا فریاد کن



 

نوشته شده توسط:   نوید نوری  

شنبه 89 اردیبهشت 4  8:41 عصر
Life is like a box of Chocolates
you never know what you"re gonna get



 

نوشته شده توسط:   نوید نوری  

یکشنبه 88 بهمن 18  8:35 عصر
پرده را برداریم :
بگذاریم که احساس هوایی بخورد.
بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که می خواهد بِیتوته کند.
بگذاریم غریزه پیِ بازی برود.
کفش ها را بکِنَدَ و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند.
چیز بنویسد.
به خیابان برود


 

نوشته شده توسط:   نوید نوری  

یکشنبه 88 دی 20  10:14 صبح
دهانت را می‌بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.

دلت را می‌بویند

روزگار غریبی ‌ست، نازنین

و عشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه می‌زنند.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختبار سرود و شعر

فروزان می‌دارند.

به اندیشیدن خطر مکن.

روزگار غریبی‌ست ، نازنین

آنکه بر در می‌کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک ، قصابانند

بر گذرگاه‌ها مستقر

با کنده و ساطوری خونالود

روزگار غریبی ‌ست ، نازنین

و تبسم را بر لب ‌ها جراحی می‌کنند

و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری

بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی‌ست ، نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است .

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد


 

نوشته شده توسط:   نوید نوری  

یکشنبه 88 شهریور 15  6:0 عصر

همه رفتند کسی دور و برم نیست 

چنین بی کس شدن در باورم نیست

اگر این آخر و این عاقبت بودش

به جز افسوس هوایی در سرم نیست

همه رفتند کسی با ما نموندش

کسی خط دل ما رو نخوندش

همه رفتند ولی این دل ما را

همون که فکر نمی کردیم سوزوندش

چه حاشا کرده ایم غم نخورده

که آیا زنده ایم یا جان پرده

چه حاشا صحبتی حرفی کلامی

که جز رفته پایین ما نمرده

عجب بالا و پایین داره دنیا

عجب این روزگار دلسرد با ما

یه روز دور و برم صد تا رفیق بود

ولی امروز بین مرا تنها تنها

خیال کردم که این گوشه کنارا

یکی دارد هوای کار ما را

یکی غمگین میون سوز ماه است

نداره آرزو آزار ما را

عجب بالا و پایین داره دنیا

عجب دلسرد این دنیا با ما 

یه روز دور و برم صد تا رفیق بود

ولی امروز بین مرا تنهای تنها




 

نوشته شده توسط:   نوید نوری  

دوشنبه 87 مرداد 28  1:9 عصر

سلام خدمت همه ی مردم عزیز و با تبریک و تهنیت به مناسبت نیمه ی شعبان و با نام خداوند مهربان شروع می کنم.
این دو روزی که گذشت حس خیلی عجیبی داشتم. نمی دونم چرا ولی خیلی عجیب بود.وقتی توی خیابون قدم می زدم چیزی جز چرت و پرت گویی و دنبال دختر افتادن از این جوون ها ندیدم.
شب نیمه ی شعبان توی خیابوون ارگ آورده بودن و مردم شروع کردن به رقصیدن و شادی کردن. اما دیری نگذشت که پلیس اومد و با یک اختار گفت جمع کنید. اما یکی از پسر ها دست بر نداشت و پلیس رو سر کار گذاشت و با چند تا چک و لقد که به نظر من برای یه همچین آدمی مفید هم بود بردنش پاسگاه. حالا مقصودم این نبودم راستش می خواستم بگم که مردم در روز ها محرم یا دیگر روز های این چنین خیلی عالی مراسم بر گذار می کنند ولی وقتی به اعیاد می رسیم فقط یک شیرینی خالی؟ واقعا مردم از نارحتی و غم های زندگی افسردگی گرفتن و کسی به دادشون نمی رسه. دارم مردم رو می بینم که با کوچکترین ظربه ای به قول حافظ مثل چنگ می نالند.اما چرا؟ یعنی کسی نیست که به این موضوع رسیدگی کنه؟راه حل چیه؟باید یه مهمونی خوانوادگی رو هم جمع کنند؟ مردم چه کار کنند؟هر کسی این رو می خونه خوشحال می شم یه جوابی به من بده.

                                                                                                           ***
چند نفر از بچه های ما شروع به نوشتن رمان کردند و من وقتی اون ها رو می خونم خیلی خوشحال می شم ولی تا به حال شده فکر کنید چه کارهایی لازمه برای چاپ کردن یک کتاب؟

آره واقعا کار سخت و پر خرجیه.اما همیشه تو همه جای دنیا بهترین فیلم ها هم از روی بزرگترین رمان ها ساخته شده اند بعضی وقتها همین رمان های ساده دنیا رو تغییر دادند. ناراحت می شم وقتی می بینم استعداد جوون های ما هدر می ره.وقتی به یکی از دوستام گفتم بهم جواب داد: مگه دیوونم یا پارتی دارم تازه کی حوصله ی مجوز چاپ گرفتم داره؟

یک چیزی دیدم و خیلی خوشحال شدم. یک بخش جدید به نام روزنامه نگاری به 11 مدرسه ی ایران اضافه شده و درون مدرسه ماهنامه چاپ می شه و باعث می شه بچه هایی که استعداد دارند بنویسند و این هنر بزرگ و ارزشمند رو یاد بگیرند و رقابتی هم بین نویسندگان هست. به نظر من همیشه درس چاره ساز نیست و چنین کاری شاید علاقه ی خاصی در بچه ها ایجاد کنه نمی دونم تا به حال روزنامه خوندید یا نه اگه خوندید می خوام نظر هاتون رو در مورد روزنامه نگاران بگید. فکر می کنم بتونم به گوش آنها برسانم.خوشحال می شم نظر هاتون رو بشنوم. ولی هر وقت که می یام تو وبلاگ می بینم 40 بازدید دارم اما یک نظر هم نیست.چند وقت پیش مقاله ای نوشته شده بود که حتی جوانان با پیوستن به دنیای الکترونیک حاظر نیستند نوشته های چند خطی را هم بخوانند. خدا به دادمان برسد.با امید روز افزون موفقیت شما عزیزان.


 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ